سينا مسيحا / نوستالوژي توني و شور و حال او مثل مخدري نیروی ما را به برگشت فرا ميخواند و ما، بيمنطق، بيانصاف، گاهي حتي بدمان نميايد تا پاي تيم بلغزد و حق به جانب در صفحات فيسبوکمان دم بگيريم که ما ميدانستيم که جلالي مربي نيست.
۱٫ رتبه سوم در انتهای هفته هشتم. بالاتر از استقلال و پرسپولیس و سپاهان. کمترین باخت و یکی از دو سه تیم دارنده بهترین خطوط حمله و دفاع در حالی که بیشتر از یک چهارم لیگ سپری شده. ما چرا مجید جلالی را دوست نداریم؟! کمتر کسی میتواند پاسخی شایسته این پرسش داشته باشد. نوستالوژی تونی و شور و حال او مثل مخدری قوی ما را به بازگشت فرا میخواند و ما، بیمنطق، بیانصاف، گاهی حتی بدمان نمیاید تا پای تیم بلغزد و حق به جانب در صفحات فیسبوکمان دم بگیریم که ما میدانستیم که جلالی مربی نیست. اظهار نظر برای همه آزاد است اما چیزهای مهمتری هم هست. مهمتر از شور و حال تونی و سکوهای پر یادگار. چیزهایی مثل منطق، مثل انصاف
شکاف بين مربي و هوادار براي نابودي هر تيمي کافي است چون در همان سطح نميماند. شکاف تا ميان بازيکن و مدير هم نفوذ ميکند و تا تيم را از هم نپاشد نميايستد. همچنان که ديديم، همين شکاف با دو مساوي، کار را به جايي رسانده بود که بازيکنها در محافل خصوصي کم کم دنبال حدس زدن جانشين جلالي بودند. مودبها ميگفتند جلالي به سبک تراکتور نميخورد و گستاخها ابايي از گفتن «مربي نيست بابا!» نداشتند. و اين نگرانکنندهترين چيزي است که ميشود در مورد يک تيم شنيد. به حدي نگران کننده که هنوز هم با همه آن چيزهايي که در ابتداي مطلب نوشتيم، دلمان به موفقيت قرص نباشد.
,3 به سوال خودمان برگرديم؛ چرا مجيد جلالي را دوست نداريم؟! غيرممکن نيست اگر پاسخي نداشته باشيم. اين يادداشت هم جاي روانکاوي جلالي و شخصيتاش نيست. اما اين که از او ميخواهيم آنگونه رفتار کند که ما ميپسنديم، ديگر جاي دفاع ندارد. يعني چه که مربي تراکتور حتماً بايد لب خط بايستد و داد بزند؟ بعد هم از زمين و زمان فشار ميآوريم تا او آن باشد که ما ميخواهيم. و خندهدار اينکه دو برد اخير تيم را به فريادهاي کنار خط جلالي نسبت ميدهيم و نه که به شوخي بگوييم، به جد مينويسيم جلالي داد زد، تيم برد.
گاهي سقف ما و ايدههايمان، همان شوخي با لپ تاپ و کامپيوتر به سبک نود درجه فردوسيپور است و نه بيشتر. هرکسي بايد شبيه ما و هم قد ما باشد و اگر نه، اگر بلندتر به زيرش بايد بکشيم و اگر ديگرگون، بايد مجبورش کنيم کپي ما باشد. اين رفتار ما، هرچه هم که باشد شرافتمندانه نيست. بياييم در راستاي آن فحش معروفي که در يادگار ميدهيم، کمي شرافتمند باشيم. بگذاريم مجيد جلالي، مجيد جلالي باشد و کار کند.
,4 و اما سکه روي ديگري هم دارد. ممکن است همين هفته در تبريز، با يک باخت – دور از جان! – دوباره فيلمان ياد پرتغال کند شعار اوليويرا، اوليويرا سر بدهيم. ما هرگز دوست نداريم اينطور شود اما غيرممکن که نيست؛ هست؟! و همچنين محتمل است که همين ملوان را در يک يادگار پر از تماشاگر گلباران کنيم و الخ. نکته اما اين است که هر کدام از اين حالتها، قصهاي فرعي در سناريو رابطه نه چندان جالب ما با مجيد جلالي است. رابطهاي که اگر ترميم نشود، شکافي که اگر جوش نخورد، جلالي برف تبريز را نخواهد ديد و ما قهرماني تراکتور را.
,5 درباره اين داستان، باز هم خواهيم شنيد و باز هم خواهيم نوشت.